دفتر خاطرات ما
خاطراتی از گذشته
ببخش که عاشقت بودم خسته و دل سرد نبودم ببخش که مثل تو نشد خیانتو یاد بگیرم اگر که گفتم به چشات بزار واسه تو بمیرم ببخش اگه تو گریه هام دو رنگی و ریا نبود اگر که دستام مثه تو با کسی آشنا نبود ببخش اگه تو عشقمون کم نمی زاشتم چیزی رو ببخش که یادم نمی ره اون روزای پاییزی رو لیاقت دستای تو بیشتر از این نبود عزیز نه نمی خوام گریه کنیِ،برای من اشکی نریز خاطرات برگی از دفتر زندگی هستند، آن ها را پاره نکنیم دارم از تنهایی می پوسم و میمیرم... شاید سرنوشت من اینه که همیشه با یه دنیا آه و حسرت در چرخش و نفس کشیدن باشم دنبال بهانه بودم گریه کنم...چشمامو سرزنش نکن و سعی نکن جلوشون رو بگیری...بهانه باز هم پیدا شد...اونم خودت هستی... نمیدونم از خوبی هات بگم یا وقتی شکستیم! اقتدا به تو دارم وقتی اذان عشق سر میدی...نمازم بی قنوت و بی رکوع و تنها سجده بر آغوش تو دارد. قلم نوشتنم ساکته، وقتی که چشمام با اشکاشون تورو برام میکشن و هر لحظه دلخوشیم شده توهم خیالت دنبال بهانه بودم گریه کنم...
سلامم را بر حریر خوابت بکش...بر اون چشمایی که در اغوشم به انها ذل میزدم.
Power By:
LoxBlog.Com |