دفتر خاطرات ما
خاطراتی از گذشته
دارم از تنهایی می پوسم و میمیرم... شاید سرنوشت من اینه که همیشه با یه دنیا آه و حسرت در چرخش و نفس کشیدن باشم دنبال بهانه بودم گریه کنم...چشمامو سرزنش نکن و سعی نکن جلوشون رو بگیری...بهانه باز هم پیدا شد...اونم خودت هستی... نمیدونم از خوبی هات بگم یا وقتی شکستیم! اقتدا به تو دارم وقتی اذان عشق سر میدی...نمازم بی قنوت و بی رکوع و تنها سجده بر آغوش تو دارد. قلم نوشتنم ساکته، وقتی که چشمام با اشکاشون تورو برام میکشن و هر لحظه دلخوشیم شده توهم خیالت دنبال بهانه بودم گریه کنم...
نظرات شما عزیزان:
سلامم را بر حریر خوابت بکش...بر اون چشمایی که در اغوشم به انها ذل میزدم.
Power By:
LoxBlog.Com |